به تعب افتادن. آزرده شدن. متأذی شدن. رنجه شدن. رنجیده شدن. رنجیدن. رجوع به رنجه شدن و رنجیده شدن و رنجیدن شود: ازآن تاختن رنجه گشت اردشیر بدید از بلندی یکی آبگیر. فردوسی. تو خود رنجه گشتی بدین تاختن سپه بردن و کینه را ساختن. فردوسی. که ای ترک بدبخت گر بود نام چرا رنجه گشتی بدین کار خام. فردوسی. اگرچه من ز عشقت رنجه گشتم خوشا رنجی که نفزاید ملالا. عنصری. نیست هشیار این فلک رنجه بدین گشتم از او رنج بیند هوشیار از مرد کو هشیار نیست. ناصرخسرو
به تعب افتادن. آزرده شدن. متأذی شدن. رنجه شدن. رنجیده شدن. رنجیدن. رجوع به رنجه شدن و رنجیده شدن و رنجیدن شود: ازآن تاختن رنجه گشت اردشیر بدید از بلندی یکی آبگیر. فردوسی. تو خود رنجه گشتی بدین تاختن سپه بردن و کینه را ساختن. فردوسی. که ای ترک بدبخت گر بود نام چرا رنجه گشتی بدین کار خام. فردوسی. اگرچه من ز عشقت رنجه گشتم خوشا رنجی که نفزاید ملالا. عنصری. نیست هشیار این فلک رنجه بدین گشتم از او رنج بیند هوشیار از مرد کو هشیار نیست. ناصرخسرو
کهنه گردیدن. ازکارافتاده و فرسوده شدن، از چشم افتادن. مورد بی اعتنایی قرار گرفتن: بدو گفت رامشگری بر در است که از من به سال و هنر برتر است نباید که در پیش خسرو شود که ما کهنه گردیم و اونو شود. فردوسی
کهنه گردیدن. ازکارافتاده و فرسوده شدن، از چشم افتادن. مورد بی اعتنایی قرار گرفتن: بدو گفت رامشگری بر در است که از من به سال و هنر برتر است نباید که در پیش خسرو شود که ما کهنه گردیم و اونو شود. فردوسی
سد کردن سوراخ. ترمیم کردن سر شکاف. مسدود کردن سوراخ و شکاف: مهدی آخرزمان شد کز درش رخنۀ آخرزمان بست آسمان. خاقانی. لیک نیارند به مکر و حیل بستن آن رخنه که آرد اجل. امیرخسرو دهلوی
سد کردن سوراخ. ترمیم کردن سر شکاف. مسدود کردن سوراخ و شکاف: مهدی آخرزمان شد کز درش رخنۀ آخرزمان بست آسمان. خاقانی. لیک نیارند به مکر و حیل بستن آن رخنه که آرد اجل. امیرخسرو دهلوی
بستن رخنه و سوراخ. بهم آوردن شکاف. ترمیم کردن خرابی و شکست. مرمت کردن شکاف و سوراخ: گل به گلشن بسکه از اشکم فراوان شد کلیم بلبل از گل رخنۀ دیوار بستان را گرفت. کلیم کاشانی (ازارمغان آصفی). بستم دهان خصم به نرمی در این چمن این رخنه را به پنبه گرفتم چو راه گوش. مفید (از آنندراج)
بستن رخنه و سوراخ. بهم آوردن شکاف. ترمیم کردن خرابی و شکست. مرمت کردن شکاف و سوراخ: گل به گلشن بسکه از اشکم فراوان شد کلیم بلبل از گل رخنۀ دیوار بستان را گرفت. کلیم کاشانی (ازارمغان آصفی). بستم دهان خصم به نرمی در این چمن این رخنه را به پنبه گرفتم چو راه گوش. مفید (از آنندراج)
رستن. رهایی یافتن. خلاص شدن. نجات یافتن: سرانجام از جنگ ما رسته گشت هر آنکس که برگشت دل خسته گشت. فردوسی. علمست و عدل نیکی و رسته گشت آنکو بدین دو معنی گویا شد. ناصرخسرو. و رجوع به رستن و رسته و رسته گردیدن و رسته شدن و پاورقی آن شود
رستن. رهایی یافتن. خلاص شدن. نجات یافتن: سرانجام از جنگ ما رسته گشت هر آنکس که برگشت دل خسته گشت. فردوسی. علمست و عدل نیکی و رسته گشت آنکو بدین دو معنی گویا شد. ناصرخسرو. و رجوع به رستن و رسته و رسته گردیدن و رسته شدن و پاورقی آن شود
کمال شهرت یافتن. (ارمغان آصفی). افسانه شدن. به کمال شهرت رسیدن. رجوع به ترانه شدن شود: در کسوت اغیار چو بنمود رخ، آن یار این قصه در آفاق جهان گشت ترانه. اسیری لاهیجی (از بهار عجم) (از آنندراج)
کمال شهرت یافتن. (ارمغان آصفی). افسانه شدن. به کمال شهرت رسیدن. رجوع به ترانه شدن شود: در کسوت اغیار چو بنمود رخ، آن یار این قصه در آفاق جهان گشت ترانه. اسیری لاهیجی (از بهار عجم) (از آنندراج)
شکافته شدن. پاره شدن. ترکیدن. ترک برداشتن. چاک شدن. ویران شدن یا پیدا آمدن شکاف و رخنه: نباید که آزاد یابد تنش شود آن زمان رخنه پیراهنش. فردوسی. از سنگ منجنیق... حصار رخنه شد و لشکر ازچهار جانب روی به رخنه آورد. (تاریخ بیهقی). دیوار بزرگ بیفتاد... و حصار رخنه شد و غوریان آنجا برجوشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 251). بلورین جام را ماند دل من که چون شد رخنه نپذیرد مداوا. خاقانی. - کاسۀ رخنه شده، کاسۀ ترکیده. (یادداشت مؤلف). ، خلل رسیدن. نقص و تباهی یافتن: و به روشنایی او (یعنی ماه) رخنه شود وکاهش پدید آید. (التفهیم)
شکافته شدن. پاره شدن. ترکیدن. ترک برداشتن. چاک شدن. ویران شدن یا پیدا آمدن شکاف و رخنه: نباید که آزاد یابد تنش شود آن زمان رخنه پیراهنش. فردوسی. از سنگ منجنیق... حصار رخنه شد و لشکر ازچهار جانب روی به رخنه آورد. (تاریخ بیهقی). دیوار بزرگ بیفتاد... و حصار رخنه شد و غوریان آنجا برجوشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 251). بلورین جام را ماند دل من که چون شد رخنه نپذیرد مداوا. خاقانی. - کاسۀ رخنه شده، کاسۀ ترکیده. (یادداشت مؤلف). ، خلل رسیدن. نقص و تباهی یافتن: و به روشنایی او (یعنی ماه) رخنه شود وکاهش پدید آید. (التفهیم)